دخمله نازم محیادخمله نازم محیا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دنیای کودکی شاه دخترو

تولد یک سالگی شاه دختروووووو

دخترم یه ساله که تو اومدی  که منو به خنده مهمونم کنی  که غمو از دل من برونی و  مرهمم باشی و درمونم کنی  تو بهار عمر منی عزیز من  واسه پاییز دلم،تو چاره ای  شب و روزش دیگه فرقی نداره  تو تموم لحظه هام ستاره ای  وقتی بیرون میزنم از خونمون  تویی که همیشه دنبال منی  میرم و دلم کنارت میمونه  دخترم امید هر سال منی  دخترم الهی صد ساله بشی  منم و خدا و این یه خواهشم  که تو باشی پیش چشمام تا ابد  دخترم،عزیزمن  محیای من تولدت مبارک   دختر شیرینم،از روزی که وجود نازنینت،...
14 مرداد 1394
1199 22 20 ادامه مطلب

روز ماااااااااااادر(1394)

وقتی چشم به جهان گشودم،قلب کوچکم ،مهربانی نگاه و لبخندت راکه پراز صداقت وبی ریایی بود،احساس کرد.دیدم زمانی را که با لبخندم ،لبخند زیبایی بر چهره خسته ات  نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت.از همان لحظه فهمیدم،که تنها در کنار این نگاه پر مهرومحبت است،که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد....... سلام به یگانه دخترم عزیزدلم  21 اردیبهشت روز مادر بود و مامان و عمه ذهره هم رفته بودن پیاده روی،ماهم با عمه شهره وعمه ساره رفتیم بیرون تا یه هدیه واسشون  بگیریم هرچند هیچ چیزی جای زحمتای بی دریغ مادرو پر نمیکنه و تنها فقط زمانی میتونی اینو درک کنی،که مادر باشی،بعداز کلی گشتن چیزه خاصی که نظرمونو جلب کنه پیدانک...
13 مرداد 1394

دخملی و نوروز 1394

          سلاااااام سلاااااام صدتا سلام  نوروز امسال حال و هوای خاصی داشتیم،آخه خدا به جمع خانوادمون یه فرشته کوچولو اضاف کرده بود. نیمه دوم اسفندماه شروع کردیم به خونه تکونی،شمام کلی کمکمون دادی البته نه رو به پیشرفتا،پسرفت منظورمه،بمااااااااااند که چقدر شیطنت کردی..... آخر مجبور شدم ببرمت خونه عموحسین اینا بلکه حداقل کارامونو زود تموم کنیم،خداروشکر با همکاری بابا خونه هم کاملا تمیز کردیم وروز 26  ساکمون و بستیم واسه شیراز وخونه مامان اینا تا تعطیلاتمونو اونجا بگذرونیم.مامانم واست سبزه سبز کرده بودو یه کوزه سفالی خیلی خوشکل که عکستم روش بودو کار همکارای مهد مامان بود و من ...
13 مرداد 1394

اولین دعوت عروسکم به جشن تولد

سلام شاه دختره مامان   دختره نازنینم 93/12/14 تولد یک سالگی دوستت محمد امین بود. الااااااااااااهی فدات شم عزیزم،اولین تولدی بود که دعوت شده بودی. چند روز قبل از تولد،با بابا مهدی رفتیم و یه لباس خوشکل واسه دوستت خریدیم. یه کلاه تولدم واسه شما گرفتیم که روز جشن بزاری سرت گلم، روز تولد خیلی دختره خوبی بودی و با بچه ها بازی کردی و موقع اعلام هدایام کناره محمدامین جون بودی و دس دسی میکردی (یه کمم نی نای نای کردی شیطونا) ولی وقتی دیدی هدیه های که باز میشن میدن به محمدامین ناراحت شدیو گریه کردی  منم دهنم از تعجب باز مونده بود که چی شد؟گریه چرا آخه  که متوجه شدم بله خانومی فکر کرده تولدشه و واسه شما تول...
12 مرداد 1394

تولد بابا مهدی

  خوشحالم و هزاران بار خد ای مهربان راشاکرم که تو را به من هدیه داد.خوشحالم و به خود میبالم که همی شه تو را در کنارم دارم. چه لذت بخش است دوش به دوش تو قدم زدن و از آن شیرین تر باتو همکلام شدن، مهدیم عشقت قلب کوچکم را از خود بی خود کرده  چرا که تنها تورا در میان دیگران باور کرده ام. حال تو مرا لیلی خود میپنداری و من تو را مجنون عشق مینامم. چه زیباست لحظه رسیدن به اوج خوشبختی ،زمانی که هر دو همدیگر را برای خود میخواهیم. خالصانه و از ته قلبم میگویم برای من معنای واقعی عشق تویی....     سلام خوشکل ماماااااااااااان    دختره گلم 93/12/15 تولدبابامهدی بود.2روز قبل ...
11 مرداد 1394

سوغاتی های دخملی

سلاااااااااااااام نازنین مامان، عاشقتیم دخترم  نفس مامان امروز میخوام از سوغاتی های خوشکلی که واست هدیه آوردن بگم، جونم واسه عسلم بگه که عمو حسین و زن عمو رفته بودن کربلا.وقتی برگشتن با بابایی رفتیم خونشون،وقتی که از زیارت و حال و هوای کربلا تعریف میکردن یادم به کربلا رفتن خودمون افتاد که نتونسته بودم اونجور که دلم میخواد زیارت کنم ولی همین که با شما فسقلی رفتیم کربلا و تو بین الحرمین زیارت نامه ها رو خونده بودیم خودش کلی لطف خداس که شامل حالمون شد دلبندم. زن عمو زحمت کشیدنو سوغاتی هامون که یه جانماز خوشکل و تسبیح واسه بابایی و یه لباس ناز واسه شما بود بهمون دادن.ماهم بعداز تشکر باهاشون  خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون،آخه...
11 مرداد 1394

تولد مامان راحیل

    سلااااااام یکی یه دونه ما   دخمله نازم امروز (93/10/25) تولد مامان راحیل بودو مثل همیشه بابامهدی غافلگیرم کردو واسم جشن گرفت. پارسال دقیقا همچین روزی 3 ماه بود که تو دلم خونه کرده بودیو امسال روشنایی بخش خونمون بودی عروسکم.اولین حضورت تو جشن تولدم خیلی واسم شیرین و جذاب بود،امسال جمعمون3نفره شده بود و این بهترین  و باارزش ترین هدیه تولد امسالم بود،مامان و خاله کبری و خاله معصومه و خاله زهرام اومده بودن تا شب پرخاطره ای داشته باشیم،شمام چون دورت شلوغ بود خوشحال بودیو کلی بازی کردی،ولی بعداز خوردن کیک خوشمزه ای که بابامهدی خودش زحمت درست کردنشو کشیده بود،شماخسته شدیو خوابت میومد،باباو مهمونام وا...
11 مرداد 1394

شب یلدااااااااا (93)

          سلام دخملی  عروسک مامان چون امسال اولین سالی بود که طولانی ترین شب سال یعنی یلدا رودر کنارمون بودی دوست داشتم شبی متفاوت تراز یلدای  سال های قبل داشته باشیم ،واسه همین از 2 هفته قبل از یلدا رفتم یه پارچه خوشکل خریدم که شب یلدا بابانویلمون باشی. چند روز قبل از یلدام رفتیم شیراز خونه مامان اینا تا یلدامونو اونجا بگذرونیم،شب یلدا کلی تدارک چیدیم و قرار شد که عمه ذهره اینام بیان خونه مامان اینا تا دوره هم باشیم،عصر روز یلدا با بابا مهدی و مامان بردیمت آتلیه نگاتیو  و بالباس بابانویل ازت عکس گرفتیم،بس خوشکل و نازشده بودی تو این لباس کلی خانوم عکاس و بچه های آتلیه ذوقت کرد...
10 مرداد 1394

ماه محرم سال 93

آمد محرم نبض عالم ایستاد ازحرکتش حتی زمین هم ایستاد سلام دختره ماهم  فرشته کوچولو مامان پارسال ماه محرم تو دلم بودی و اربعین باهم کربلا بودیم. امسال اولین سالیه که در محرم و عزای امام حسین حضور داری..... واسه ماه محرم رفتیم خونه مامان اینا و بابامهدیم چون مرخصی نداشت نتونست باهامون بیادوفقط زحمت رسوندن مارو به شیرازوخونه مامان اینا کشید،دایی امین هم دهه اول محرم رفته بود مشهدو سوغاتی واست لباس محرمی و سقا آورده بود که خیلی خوشکل بودو دقیقا اندازت بود گلم. شبا هم هرچند سرد بود ولی دلم نمیومد اولین سال بودنت تو ماه محرم هیچ جا نریم،کاملا لباس گرم میپوشوندیمتو با بابایی و مامان میرفتیم عزادرای و دسته های سینه زنو زنج...
10 مرداد 1394

مهر ماه و اولین روز اومدن دخملی به خونه خودمون

سلام عشق مامان به همین زودی 3 ماه از زمینی شدنت گذشت و هرروز من تجربیات بیشتری پیدا میکردم،الاااااااااهی فدات شم مامان خداروشکر خیلی دختره خوبی هستیو اصلا اذییتم نمیکنی،فقط شبها زیاد بیدار میشی واسه خوردن شیر که اونم کاملا طبیعیه. بالاخره بعداز یک سال دوری از خونه و زندگیو بابامهدی،تصمیم گرفتیم که دیگه زحمت و کم کنیم و برگردیم خونه خودمون،آخه بارداری و زایمانو بی تجربگیه من باعث شد که تا 3 ماهگی شما وروجک بمونیم خونه مامان اینا. 5 مهر بابامهدی اومد شیراز دنبالمونوبعداز کلی تشکر از بابا ومامان و دایی بابت زحمتای که تو این مدت واسمون کشیدن و حسابی شرمندمون کردن باهم 3 نفری اومدیم کنگان. اولین بار بود که مسافرت چند ساعتی رو تجربه میکر...
9 مرداد 1394